شاید روزی دانشگاه رفتن، مدرک گرفتن و کسب مهارت آرزویی بود که برای تحققش باید هفت خان رستم را پشت سر میگذاشتیم؛ اما امروز درس خواندن و کسب مدرک به حدی آسان و بدون دردسر شده است که اگر پول کافی در جیب داشته باشید فقط در پنج روز میتوانید دکترای خود را بگیرید! پدیدهای که نهتنها اعتراض دانشگاهیان را بهدنبال داشته است بلکه محل انتقاد معدود مؤسسات معتبری است که تلاش کردهاند در این آشفتهبازار مدرکگرایی اصالت خود را حفظ کنند و از اهداف ابتداییشان دور نشوند.
شاید روزی دانشگاه رفتن، مدرک گرفتن و کسب مهارت آرزویی بود که برای تحققش باید هفت خان رستم را پشت سر میگذاشتیم؛ اما امروز درس خواندن و کسب مدرک به حدی آسان و بدون دردسر شده است که اگر پول کافی در جیب داشته باشید فقط در پنج روز میتوانید دکترای خود را بگیرید! پدیدهای که نهتنها اعتراض دانشگاهیان را بهدنبال داشته است بلکه محل انتقاد معدود مؤسسات معتبری است که تلاش کردهاند در این آشفتهبازار مدرکگرایی اصالت خود را حفظ کنند و از اهداف ابتداییشان دور نشوند.
به گزارش افتانا (پایگاه خبری امنیت فناوری اطلاعات)، یکی از مراکز؛ مؤسسه آموزش عالی آزاد بهار است که از سال ۱۳۸۳ کار خودش را بهعنوان اولین مجری تخصصی دورههـای حرفـهای MBA و DBA در ايران آغاز کرده است. مؤسسهای تحت مدیریت دکتر رحیم فرضیپور که همواره برای حرکت بهار در مسیر درست تلاش کرده است. سابقه و برآورد کاری مؤسسه آموزش عالی بهار ما را بر آن داشت تا برای تحلیل چرایی و چگونگی پدیده رشد قارچی مراکز آموزش غیرانتفاعی و آزاد پای صحبتهای وی بنشینیم. فرضیپور مدرکگرایی، بیتوجهی به کیفیت و عدم پرورش نیرویی با انگیزه و بااراده را از چالشهای بزرگ امروز میداند و از تغییر سیاستهای کلان آموزشی بهعنوان راهکار اصلی ریشهکن این معضل نام میبرد.
براي شروع قدري از تجربه ۱۳ ساله خود در زمينه تأسيس مؤسسات آموزش عالي که هدفشان را براي پرورش نيروي کار ماهر و نه ارائه صرف مدرک گذاشتهاند بگوييد. در اين سالها با چه موانعي روبهرو بودهايد و در حال حاضر کيفيت کار مؤسسات اين چنيني را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ به نظر شما اين مراکز توانستهاند در جهت هدفي که اصلي داشتهاند حرکت کنند؟
شايد گفتن اين حرف چندان خوشايند نباشد؛ ولي من بهعنوان اولين فردي که ايده راهاندازي مرکزي غيردانشگاهي براي آموزش MBA را پس از کشوقوسهاي بسيار با وزارت علوم عملياتي کردم در حال حاضر از کار خودم پشيمان هستم. چيزي که امروز موجب دلسردي من شده است رشد قارچي مؤسساتي است که نه تنها بدون هيچ پايه علمي به تدريس اين رشته ميپردازند بلکه ادعاي اولين بودن را هم مطرح ميکنند. مراکزي که حتي سايتهاي خود را با مطالب تاريخ گذشته و فاقد اعتبار پر ميکنند، گاهي حتي قسمتهايي از کتاب مديريتي که خود من ۸-۷ سال پيش نوشتم استفاده ميکنند و بعد خودشان را مؤسسهاي علمي و به روز معرفي ميکنند.
بخشي از اين مراکز قبلاً در حوزه پيام نور يا آموزش کنکور کار ميکردند؛ اما همين که آن بخش قدري ضعيف شد سراغ راهاندازي مؤسسه آزاد علمي آمدند. عدهاي هم که مترصد اين هستند کسبوکاري در جامعه رونق پيدا کند تا به سرعت سراغ آن بروند. اين درحالي است که مؤسسه ما از ابتدا راهي ديگر را براي خودش انتخاب کرد، در بهار بنا بر اين بود که MBA در يک دوره فشرده و طي يک سال تدريس شود، بعد هم براي DBA دوسال را در نظر گرفتيم و حتي قصد داشتيم اين دوره را سه ساله برگزار کنيم ولي به دليل محدوديتهاي وزارت علوم اين تصميم عملي نشد؛ اما امروز در کمال تعجب بعضي از مؤسسات ادعاي تدريس ۶ ماهه، سه ماهه و حتي سه روزه اين رشتهها را دارند. اين اتفاق موجب فاصله گرفتن از محتوا و جذب افرادي ميشود که تنها به دنبال گرفتن مدرک هستند. البته اين قصه تنها در مورد MBA مصداق ندارد و خيلي از رشتههاي آموزشي را شامل ميشود.
فکر ميکنيد، چه چيزي زمينه را براي رشد اين مؤسسات فراهم کرده است؟ آيا مشکل را در سيسيتم آموزشي ميبينيد يا افرادي که با هدف صرف گرفتن مدرک در اين مراکز ثبتنام ميکنند؟
من به يک رابطهاي بسيار عقيده دارم؛ رابطه ميان رشد، يادگيري و پيشرفت، رابطهاي که در دنيا هم تأييد شده است. در واقع پس از تأييد اين رابطه بود که مسأله صدور گواهي براي دانشآموختگان به ميان آمد؛ ولي در شرايط کنوني حلقه اصلي اين رابطه که همان يادگيري است حذف شده و فقط مانده مدرک و رشد. در واقع چنين فضايي شکل گرفته که مدرک بيشتر به معناي رشد بيشتر تلقي ميشود، رابطهاي غلط که حتي در ايران ما به عنوان يکي از مدرکگراترين کشورها مصداق پيدا نميکند. ممکن است مدرک مسير کسب موقعيت را باز کند ولي آن موقعيت در صورتي حفظ ميشود يا ارتقا پيدا ميکند که تواناييهايي فرد به اثبات برسد چون شرکتها بهدنبال نيروي کارآمد هستند نه نيرويي که مدرک دارد. اين محاسبه فضايي را به وجود آورده است که همه در ايران به هدف کسب مدرک و نه يادگيري با يکديگر رقابت ميکنند.
البته بخشي از اين تلاش براي کسب مدرک به رويکردهاي دولت مربوط ميشود چون در بخش دولتي به بحث مدرک اهميت زيادي داده ميشود؛ خب اگر دولت بتواند اين تفکر را حذف کند طبيعتاً از گرايش به مدرکگرايي تا حد زيادي کم ميشود. مشکل اينجاست که ارزيابي مقطعي کارمندان دولت بنابر مدارک دانشگاهي آنها انجام ميشود درنتيجه کارمند هم هرطور که شده ميخواهد مدرکي بگيرد؛ اما اگر ارزيابيها بر مبناي کارکرد، مهارت يا دانش واقعي باشد قطعاً معادله تغيير ميکند. هر چند يکسري از آدمها به ذات دنبال افزايش سطح مهارتي و دانشي هستند ولي اغلب تابع سيستم هستند، سيستمي که مدرکگرايي را تشويق و ترويج ميکند. در همين مؤسسه ما مديران دولتي داشتهايم که به محض اينکه متوجه شدند در اينجا مدرکي به آنها داده نميشود از شرکت در دورهها منصرف شدهاند. در طرف مقابل افرادي داريم که از دورترين شهرها با همان هدف يادگيري در کلاسهاي ما حضور پيدا ميکنند. اين جاي تأسف و نگراني دارد که کلانترين بودجهها در دولت است ولي اهميتي به دانش نميدهد.
در چنين فضايي مؤسسه ما همچنان هدف اوليه خودش که عدم صدور مدرکي معادل مقاطع دانشگاهي بوده است پي گرفته، در واقع ما هيچوقت ادعاي ارائه مدرک دانشگاهي نداشتيم و دانشجويان ما تنها تأييده دوره دريافت ميکنند. داستاني که با ورود دانشگاهها و مؤسسات بدون مجوز به اين عرصه کاملاً شکلي متفاوت به خود گرفت و معني خود را از دست داد. به همين دليل، در يکي از جلساتي که در وزات علوم داشتيم به صراحت گفتم اي کاش اين قضيه را همين جا تمام کنيم چون آشفتگي و به هم ريختگي جامعه از انگيزش دروني من تا حد زيادي کم کرده است. اين ماجرا در ساير حوزهها هم اتفاق ميافتد، به عنوان مثال: در چند سال گذشته که بحث پارک علم و فناوري، استارتاپ و حمايت از ايدههاي نو مطرح شد همهچيز به نظر درست و منطقي ميرسيد اما حالا از مسير خودش خارج شده است. ريشههاي اين اتفاق را بيش از هر چيز ميتوان به عدم بررسي دقيق وجوه مختلف و سوق دادن همه جوانان به سمت کار در حوزه آي تي دانست. در حالي که بسياري از اين جوانان ميتوانند در ساير رشتهها کاملاً موفق باشند و ايدههاي خود را عملي کنند؛ اما شرايط به گونهاي پيش ميرود که اغلب جذب حوزه فناوري اطلاعات ميشوند. اين در حالي است که جامعه ما با توجه به بافت کشاورزي و صنغتي که دارد حوزههاي بکري براي کار دارد که متأسفانه چندان مورد توجه قرار نميگيرد.
با توجه به همه اين مطالب، ميتوان بحث را از دو زاويه مورد بررسي قرار داد. از يک طرف، در حال حاضر تب نياز به مدرک در جامعه ديده ميشود، از طرف ديگر بحث نظارت و کنترل مطرح ميشود. تحليل شما از اين دو پديده چيست؟
بله، اين حرف را قبول دارم، منتهي مسأله اينجاست که گاهي اين تب پيش آمده درست است ولي گاهي هيچ ضرورتي براي آن وجود ندارد و نياز کاذب است. در حال حاضر اغلب جوانان دوست دارند به سراغ کارآفريني بروند، روندي که به شکل کنترل شده در کشورهاي غربي هم اتفاق افتاده است. در واقع، تب ايجاد کسبوکار به ذات اتفاق بدي نيست به شرط آنکه روند منطقي و خوب را طي کند؛ اما يک زماني موجي را در جامعه ميبينيم که به دنبال مدرک است، موجي که نميتوانيم براي آن توجيه درستي پيدا کنيم و حتي به رشد و توسعه هم کمکي نميکند ولي در هر صورت نميتوان منکر وجود آن شد. در وهله اول بايد علتهاي به وجود آمدن اين تب و چرايي آن را ريشهيابي کرد. به عنوان مثال: خود ما در اين مؤسسه اول براي دوره DBA پاياننامه آکادميک در نظر گرفتيم ولي بعد از مدتي به اين نتيجه رسيديم اين کار خلاف اهداف ابتدايي ماست؛ چيزي که ما در دنبال ميکرديم کاربردي بودن دورههاست.
در حال حاضر ما نياز به اين داريم که يک نفر از بالا به مسأله نگاه کند و نظارت داشته باشد تا بتواند مشکلات را پيدا کند و بعد به دنبال اهدافي مثل کسب دانش و مهارت برود. به اعتقاد من اين اتفاق بايد از رأس شروع شود، همين موضوع چند سال پيش در يکي از برنامههايي که من دبير بحث کارآفريني آن بودم مطرح و در آنجا تصميم برآن شد گروهي از اساتيد اين حوزه چرايي و چگونگي اين اتفاق را رصد کنند. در واقع بنا براين شد که گروه تعيين شده اين بحث را مطرح کنند که جامعه در حال حاضر زمان و هزينه خود را صرف مقولهاي ميکند که درنهايت بهرهوري ندارد. در بسياري مواقع، اين مدارکي که گرفته ميشود هيچ ارتباطي با کاري که انجام ميدهند ندارد؛ در سال هزاران پاياننامه ارائه ميشود بدون اينکه خروجي براي صنعت خاصي داشته باشد و مورد استفاده قرار بگيرد. بنابراين، يک جاي کار ايراد اساسي دارد و بايد هرچه سريعتر فکري به حال آن شود. اين مشکلات بايد از ريشه اصلاح شوند، ريشهاي که در سياستهای کلان دولت نهفته است. نکته جالب اينجاست که اغلب دولت مردان هم خودشان نسبت به اين قضيه معترض هستند و حتي خود آقاي رييس جمهور هم بارها بر مسأله حرکت جامعه به سمت محتوا محور شدن تأکيد کرده است؛ ولي خب با گفت صرف هيچ چيز تغيير نميکند حتي اگر استراتژي هم از بالا تغيير بکند تغيير چنداني حاصل نميشود چون ساختارهاي ما اشکلات اساسي دارند.
مادامي که گذراندن دورههاي مهارتي اعتبار و ارزش چنداني نداشته باشد شرايط به همين منوال ادامه خواهد داشت. البته اين علاقه به مدرک حتي در بخشهاي غيردولتي هم ديده ميشود؛ به عقيده من دو گروه به اين مدرک نياز اساسي دارند: گروه اول آنها که در بخش دولتي کار ميکنند و نشان دادن يک مدرک صرف برايشان کفايت ميکند و گروه دوم افرادي که از نظر ذهني وابسته به اين مدرک هستند. براي اين افراد نبودن و نداشتن مدرک يکي از محالات است. اتفاق خوشايند اين است که جوانها ممکن است در اين روند تغييري ايجاد کنند، يعني اگر دولت از بالا اقدام خاصي در اين مورد انجام ندهد قدرت شهروندان از پايين منجر به تغيير ميشود. به عنوان مثال: در مؤسسه ما چند نفري هستند که دانشجوي دانشگاههاي شريف، خواجهنصير و تهران هستند اما به خاطر اينکه دنبال کسبوکار و بودهاند بهار را انتخاب کردهاند. هرچند، ترک دانشگاه از نظر من نميتواند اتفاق چندان خوشايندي باشد اما اين قضيه نشان از آن دارد که جوانان بيش از مدرک به کارکرد آن فکر ميکنند.
نمونه عيني اين مورد را ميتوان در صنعت و مسأله ISO۹۰۰۱ ديد. اگر به خاطر داشته باشيد تا حدود ده سال پيش داشتن اين گواهي ويژگي خاص اين صنعت محسوب ميشد اما حالا به حدي صدور آن رواج پيدا کرده است که بدون هيچ زحمت خاصي و در يک مدتزمان کوتاه در دسترس همه قرار دارد.
من خودم يکي از افرادي هستم که از همان سالهاي ۸۲-۸۱ نقدي جدي به مسأله ايزو داشتم و حتي سر کلاسها هم در اين مورد صحبت ميکردم. بحث اينجاست که چه قدر ISO بر کارآمدي صنايع و شرکتها اثرگذار است؛ به اذعان اغلب افرادي که اين گواهي را دريافت کردهاند ميزان اين تأثيرگذاري بسيار ناچيز است شايد از ۱۰درصد تجاوز نکند. به واقع گواهينامه ايزو در ايران بيش از هر چيز کارکرد وجههبخشي داشت، اتفاقي که شايد در خارج از کشور به دليل اجراي کامل امر مطلوبي باشد اما از هدف اوليه خود در اينجا کاملاً فاصله گرفت.
به نظر ميرسد، اين بالادستيها هستند که همه را به سمت گرفتن انواع و اقسام مدرک و گواهينامه هل ميدهند. درنتيجه افراد هم براي جلوگيري از عواقب احتمالي به اين کار تن ميدهند. به عنوان مثال: در خصوص بحث ايزو وزارت صنايع يک زماني به صاحبان صنايع فشار ميآورد که اگر ايزو نداشته باشيد از انجام خيلي کارها محروم ميشويد. در واقع، گرفتن اين نوع مدارک کليد دستيابي به مزايا و حقوق به حساب ميآمد.
کاملاً درست است. مسأله اينجاست که فرقي نميکند مدرک ما از چه نوع و در چه زمينهاي باشد ذات مدرک اين چالشها را با خود به همراه ميآورد. در واقع قضيه مدرک در اينجا شکلي معکوس به خود گرفته است؛ چون قرار بود مدرک تأييد دورهاي باشد که مهارت و دانش شما را افزايش داده است اما الان تنها صرف داشتن يک کاغذ است. قطعاً اين روند در کشورهاي پيشرفته به اين شکل نبوده است و آنها به دنبال راهي براي پيادهسازي ايدههاي مربوط به ايزو بودند.
پيتر تيل، مدير عامل شرکت پيپال، يکي از کتابهاي خودش با عنوان «از صفر تا يک» در مورد شرکتهاي استارتاپي ميگويد: «بررسيهاي من نشان داده است ۸۵ درصد شرکتهاي استارتاپي با شکست مواجه ميشوند، نزديک ۱۳ تا ۱۴درصد به هر نحو ممکن به حيات خودشان ادامه ميدهند و تنها زير يک درصد موفقيت خوب پيدا ميکنند». در صورتي که اينجا مرتباً توصيه ميشود، يک ايده خوب براي شما همه چيز را به همراه ميآورد؛ اما واقعيت اين است که ايده خوب بدون اجرا و عملياتي شدن هيچ معنايي ندارد.
بله، دقيقاً. ممکن است خيلي از افراد ايدههاي خوبي داشته باشند ولي مهم اين است که چه کسي اين ايدهها را اجرايي ميکند. ماجرا همان داستان برادران ديجيکالاست که ميگويند: «نيازشان به يک دوربين عکاسي ايده ابتدايي راهاندازي يک فروشگاه اينترنتي را به فکر آنها انداخت». قطعاً چنين چيزي به ذهن خيلي افراد رسيده است اما مهم اجرايي شدن و انجام آن است، اينکه کار را به دست چه کسي ميسپاريم تا طرح خام اوليه را تکميل کند. در واقع، اراده و تلاش پايه و اصل هر کار است و در محوريت شاخصهاي مديريت قرار دارد. بنابراين، ايده خوب، چشم تيزبين، استفاده درست از فرصتها همگي مکمل هستند. مثلا ما در بهار براي عملي شدن اين ماجرا ما يک طرحي داريم براي ۱۸ تا ۲۵ سالهها که در حال حاضر مراحل نهايي طرح و شروع کار را پشت سر ميگذاريم.
دليل اصلي شروع اين ايده، معرفي راهها و گزينههاي جديد در کنار تقويت اراده بوده است؛ در واقع بچهها بايد متوجه اين مسأله باشند که کنکور و دانشگاه همه دنياي آنها نيست و هر کسي بايد بداند در چه کاري موفق است. البته خوشبختانه جوان ۱۸ساله امروز جهانبيني گستردهتري نسبت به نسلهاي پيشين دارد و اين تأکيد بيش از اندازه خانوادهها به کنکور است که موجب از هم پاشيدگي نظام شخصيتي و تفکري آنها ميشود. خانوادهها بايد اين را متوجه بشوند که لزومي ندارد همه افراد تا فوقليسانس درس بخوانند، در بسياري مواقع لزومي براي رفتن به دانشگاه هم حتي وجود ندارد؛ چون برخي افراد در محيطهاي علمي موفيقت بيشتري دارند و برخي در محيطهاي کسبوکار. به همين دليل در اين بحث کارآفريني و توسعه فردي را دنبال ميکنيم؛ نه اينکه بناست همه افراد کارآفرين باشند بلکه فرد بايد متوجه بشود در چه زمينهاي توان و قدرت فعاليت دارد. به نظرم اينکه برنامه از همان سن ۱۸ سالگي شروع ميشود تأثير خوبي در آينده فرد ميگذارد چون ميتوان ازهمين موقع او را در جهت يک مسير درست راهنمايي کرد.
در حال حاضر ايدههايي نسبتاً مشابه با طرح شما در دانشگاه شريف و دانشگاه کارآفريني برگزار ميشود. برآيند شما از اين دورهها چيست و نقطه تمايز طرح خودتان را در چه چيز ميدانيد؟
اين دورهها قطعاً در سطح خودشان ميتوانند مؤثر باشند؛ اما قطعاً خالي از اشکال هم نيستند. يکي از ايرادات اين دورهها، مجري برگزارکننده است، گاهي افرادي مناسبي براي اين امر انتخاب نميشوند؛ ولي اين طرح اگر توسط ما اجرا شود با ضمانت ۸۰ درصدي نتيجهبخش خواهد بود. نکته ديگر اين است که برخي از مجريان برگزارکننده داراي تفکري عميق يا اخلاقمدار نيستند؛ ولي در دوره ما تلاش ميشود چنين اتفاقي به هيچ وجه رخ ندهد و افرادي براي اجرا انتخاب ميشوند که توانشان به اثبات رسيده باشد. در واقع، تمام سعي ما بر اين است گروهي را جمع کنيم که بيش و پيش از هرچيز به نتيجه کار فکر کند نه منفعت مالي و اقتصادي.
نکته آخري که لازم است بر آن تاکيد کنيم، نظارت است. اينکه چه کسي بايد بر اين تب و موج به وجود آمده نظارت داشته باشد. من فکر ميکنم ما با فقدان جدي در اين عرصه مواجه هستيم که چنين پديدهاي در طي اين سالها نه تنها کاهش نداشته است بلکه روند افزايشي هم پيش گرفته. در واقع، کافي است فردي پول داشته باشد تا در کوتاهترين زمان ممکن هر مدرک و گواهي را که ميخواهد بگيرد.
به عقيده من بزرگترين مشکل ما اين است که دولتمردان به محض برخورد با يک مشکل به جاي حل آن صورت مسأله را پاک ميکنند. از طرف ديگر در خود فرآيند نظارت ما مشکل ساختاري در ايران داريم، بايد توجه داشته باشيم که همه نظارت را دولت نبايد انجام بدهد و بخشي از اين فرآيند به سنديکاها و شوراهاي کاري بايد واگذار شود؛ چون آنها ذينفع هستند.
اين مسير چندان در ايران اتفاق نميافتد، مؤسسه خود ما مدتي تحت نظارت علمي-کاربردي بود و تا حدي ميخواستيم چنين فضايي را ايجاد کنيم. قرار بر اين شد هر يک از حوزههاي مختلف را خود مؤسسات نظارت کنند و گزارش بدهند. تقبل اين مسئوليت از آنجا ناشي ميشود که نهاد دولتي از يک طرف انگيزه کافي براي انجام اين کار را ندارد و از طرف ديگر دچار مشکلات زيرساختي براي انجام آن است.
در همين زمينه ما چند سال پيش به مشکل برخورديم، ماجرا از اين قرار بود که مؤسسهاي بدون مجوز از نام بهار سوءاستفاده ميکرد و ادعاي صدور مدرک فوقليسانس با مجوز بهار را داشت. طبيعتاً ما تلاش کرديم اين موضوع را از طريق نهادهاي مختلف پيگيري بکنيم و درنهايت کار به وزارت علوم رسيد و اتفاق جالب در همينجا افتاد؛ وزاتخانه بعد از دو ماه در جلسهاي با مسئولان اين بنگاه کاري متخلف به آنها گفت تا مادامي که از اسم وزارت علوم استفاده نکنند براي فعاليت با هيچ منعي روبهرو نيستند و درنتيجه مؤسسه مزبور همچنان به کار خودش ادامه ميدهد. در واقع، سياستهاي وزاتخانه به نحوي است که مؤسسات و آموزشگاههاي بدون مجوز با دردسر کمتري نسبت به آنهايي مجوز دارند کار ميکنند.
بنابراين، زماني که در سيستم نظارتي وزارت علوم با کلاهبرداريهاي ميلياردي اين چنين برخورد نميشود ميتوان به اين موضوع رسيد که ساختارهاي ما تا چه حد در اين بخش ايراد دارند.
البته اينکه مدرک سکوي پرش و نردبان طي کردن پلههاي ترقي است به ذات و پيشينه و زمينههاي ديگري بستگي دارد. اينکه همه ما به خاطر ذات انساني هميشه دوست داريم اتفاقهاي خوب را در کوتاهترين زمان و با سهلترين روش ممکن تجربه کنيم. براي مثال: در حوزه فناوري اطلاعات همه دوست دارند به سرعت به يک غول شکستناپذير در اين عرصه بدل شوند؛ اما شايد هيچکس حاضر نباشد براي نوشتن يک برنامه بيخوابي بکشد و سختيها را تحمل کند. از طرف ديگر در حوزه فناوري اطلاعات ما مديران موفق کم نداريم؛ ولي تنها افرادي برجسته ميشوند که شايد دسترسي به جايگاه آنها غيرممکن باشد. اين اتفاق به نظر بيش از هرچيز به ويژگيهاي رواني انسان مربوط ميشود.
در واقع اين حرف در راستاي همان صحبتهاي قبلي است. نکته در اين است که افراد مهم اين حوزه مثل استيو جابز، بيل گيتس و اندي گرو که از شاخصترين چهرههاي اين حوزه هستند براي رسيدن به جايگاه فعلي زحمات بسياري کشيدهاند؛ اما در کشور ما اين بخش از کار آنها مغفول مانده است و همه ميخواهند خيلي سريع بدون سختي مسير پيشرفت را طي کنند. متأسفانه جوانان اين مسأله را در نظر نميگيرند که براي شبيه استيو جابز شدن هم لااقل بايد ۲۰ سال حوصله به خرج دهند. خب پايه اين تفکر غلط است و بخشي از اين اشتباه بودن هم به آموزش و پرورشي برميگردد که روحيه و اراده کار کردن در آدمها تقويت نکرده است. اينکه انسان امروز دوست دارد سريعتر به آنچه ميخواهد برسد در جاهايي از منظر منطق تکنولوژيک درست به نظر ميرسد چون به واسطه سازوکارهاي دنياي امروزِ ما يک کسبوکار زودتر ميتواند شکل بگيرد، به نتيجه برسد و حتي شکست بخورد؛ اما نکته اينجاست که همچنان براي موفقيت فردي چارهاي جز طي کردن يک به يک پلهها ندارد.
با اين حال مشکل اينجاست که در پارادايم استارتاپي شکل گرفته مدام از اين صحبت ميشود که اگر ايده و سرمايهگذار خوبي داشته باشيم ميتوان از برخي مراحل صرفهنظر کرد. من فکر ميکنم، اگر استارتاپي سريع به اوج برسد که احتمالش بسيار ناچيز است، به دليل همين طي نکردن پلهها بدون شک دچار مشکل ميشود چون براي مواجه با اين شرايط آمادگي کامل نداشته است و جايي قرار گرفته است که درک چنداني از آن ندارد. علاوه بر اين، از نظر رواني ممکن است فرد دچار آشفتگي و تشويش شود. به نظر من اين يک خطر بزرگ است، هر چند تکنولوژي امروز روند دستيابي به بسياري از خواستهها را تسريع کرده است اما اين قطعاً نقطه صفر نيست و گذراندن مراحل مختلف همچنان بايد مثل يک کسبوکار سنتي در نظر گرفته شود.